سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معبود من

غم

    نظر

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

 

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

 

موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

 

من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

 

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

 

امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن....


تصویر

    نظر

گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم

وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم

داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو

هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم

مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام

تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم

یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند

انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم

وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها

تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم

تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من

پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم

در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم

سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم

زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی

ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم

حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن

ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانیم


سلام

    نظر

حس می کنم حریر حضورت را در لحظه های سختی تنهایی

 

بوی تو در فضاى زمان جارى ست مانند عطر پونه ى صحرایی

 

در برف زارِ سردِ دلم کرده ست اى نرگس بهارى من سبزت

 

تقدیر ، این مقدّر بى برگشت، تقدیر، این سفیر اهورایى

 

می گوید از یکی شدنم با تو احساسم ، این لطافت سحرانگیز،

 

حسّم به من دروغ نمی گوید درپیشگاه اقدس شیدایى

 

بوی تو را شنیده ام از باران، بارانِ چشم هاىِ غزلْ کاران

 

در آبسال سبز غزل کاری با رمزِ صبح شرجى ِرؤیایی

 

آتش زدى به ظلمت ایمانم ، برداربستِ طاقت ِ بنیانم

 

با چشم و روى ِ روشن ِ خورشیدى ، با گیسوى طنابى یلدایى

 

عاشق که مى شدم نهراسیدم از فتنه هاى واهى بدنامى

 

از آن که گفته اند که مى ارزد ، عاشق شدن به فتنه ى رسوایى